آغاز نیمه دوم زندگی و تولدی دوباره
امروز، ده سال از شروع نیمه دوم زندگیام گذشته است. روزی که خداوند به من لطف کرد و اجازه داد بازی را ادامه دهم. من این سالها را با یک اصل ساده زندگی کردم:
«هر کاری را که شروع میکنی، تمامش کن.»
در این مسیر، تجربهها و درسهایی آموختهام که میتواند برای هر کارآفرین خلاق و علاقهمند به نوآوری الهام بخش باشد

پایان هر روز، پایان یک کار
سال اولِ این نیمهی جدید را هیچوقت فراموش نمیکنم؛ در پایان آن سال، ۵۰ کار تمامشده در پروندهام بود. برای من مهم بود که هیچ برنامهای نیمهکاره نماند. البته من به آینده و بلندمدت فکر میکنم، اما باور دارم در پایان هر روز، باید کار به پایان برسد. جنگیدن من در این سالها جنگی روزانه بود؛ نبردی که تا غروب باید تمام میشد. این را بدانید موفقیت در کسب و کار از تکمیل کارهای کوچک و مداوم حاصل میشود.
الهام از چمران و ویل دورانت
شهید چمران در یکی از دستنوشتههایش میگوید:
«هرچه زندگی پیشتر رفت، فهمیدم ذرهای بیش در دنیا نیستم.»
من هم همین را فهمیدم. هیچ بیگ بنگی در زندگی رخ نمیدهد؛ ما فقط مجموعهای از جنگهای یکروزهایم.
روزی ویل دورانت را مردی ملاقات کرد که قصد خودکشی داشت و از او خواست دلیلی برای ادامه زندگی به او بگوید. دورانت به او گفت:
«فردا بیا، تا پاسخی برایت پیدا کنم.»
او در ادامه، از پنجاه تا صد نفر از بزرگان جهان پرسید:
«شما برای چه زندهاید؟ معنای زندگی برای شما چیست؟»
پاسخها را گردآوری و در کتابی منتشر کرد. یکی از پاسخها از مردی بود که گفت:
«من معنای خاصی در زندگی ندارم، فقط از اینکه کاری را انجام میدهم و به نتیجه میرسانم لذت میبرم.»
ویل دورانت این پاسخ را «مزخرفترین» پاسخ دانست.
اما برای من، این زیباترین معنا بود. چون من هم از تمام کردن کارها، از بهثمر رساندن تلاشها، لذت میبرم — چه معنا داشته باشد، چه نه.

قاچاقی زندهام، اما خوب
من قاچاقی زندهام، و سعی کردهام قاچاقچی خوبی باشم. در این سالها لطف خدا شامل حالم شد.
در آکادمی هوش مالی، انتشار بیش از ۱۶۰ عنوان کتاب در حوزه سواد مالی را تجربه کردیم؛ با بیش از ۶۰۰ هزار نسخه در مدارس و دانشگاهها تدریس میشه.
وقتی میبینم در ثواب آموزش یکی از این کتابها سهمی دارم، احساس میکنم برای نیمه دوم زندگیام همین کافی است.
در دانشگاه تهران، درس سواد مالی را تا امروز بیش از ۱۲ هزار نفر گذراندهاند.
من همیشه فلسفهای داشتم:
«دوست دارم نخودِ آشهای مختلف باشم!»
نه بیشتر از یک نخود، نه کمتر. در هر کار خیری که میشود، سهم کوچکی داشته باشم.

جنگ تا آخرین رمق
در پایان هر روز، رمق خودم را تا قطره آخر خرج میکنم.
بسیاری از شبها با سرگیجه به خانه میروم و میگویم:
«خدایا، امروز رمقم را کشیدم. اگر فردایی باشد، رمقش را هم میکشم.»
اگر در دورهای ۱۲ هفتهای بندر فقط یک ایده را تا آخر اجرا کنید، آن را به نتیجه برسانید و حتی بعد کنار بگذارید، باز هم برندهاید.
شرطش فقط یکی است:
رمقش را بکشید، جنگنده بمانید.
در ۱۸ سال تدریس، همیشه به چشمان دانشجویانم نگاه کردهام تا ببینم برق زندگی در آنها هست یا نه.
به خودتان نگاه کنید — در آینه یا در چشمهای دیگران — ببینید رمق جنگیدن دارید یا نه.
اگر دارید، اثباتش کنید.
اگر ندارید، از بازی بیرون بروید.
استراتژی به من یاد داد:
«بازیِ باخته را شروع نکن.»
اگر فکر میکنی میبری، شاید هم ببازی. اما در آن صورت، حداقل با تمام وجود جنگیدهای.
در پایان امیدوارم نیمه دوم زندگیتان، جنگندهترین و پربارترین روزهای عمرتان باشد.
به اطرافیانتان نشان دهید که آدم جدیدی در شما متولد شده است.از اینکه امروز با من در این مسیر هستید، خوشحالم.
خودتان را تشویق کنید — شما هنوز در بازی هستید.